خوردنی های فوق العاده ای که نمی خوریم!
اگر می خواهید با مواد غذایی مفیدی که در سبد غذایی ما نیست و یا کمتر مصرف می شود آشنا شوید این مطلب را مطالعه کنید.
اگر می خواهید با مواد غذایی مفیدی که در سبد غذایی ما نیست و یا کمتر مصرف می شود آشنا شوید این مطلب را مطالعه کنید.
روزي ابراهيم ادهم در بازارهاي بصره عبور مي كرد مردم اطرافش را گرفته گفتند ابراهيم ! خداوند در قرآن مجيد فرموده (ادعوني استجب لكم) مرا بخوانيد جواب مي دهم شما را، ما او را مي خوانيم ولي دعاي ما مستجاب نمي شود. ابراهيم گفت علتش آنست كه دلهاي شما بواسطه ده چيز مرده است (دعايتان صفائي ندارد و دلها پاك و بي آلايش نيست) پرسيدند آن ده امر چيست ؟
گفت اول آنكه خدا را شناختيد ولي حقش را ادا ننموديد.
2- قرآن را تلاوت كرديد ولي عمل به آن نكرديد.
3- ادعاي محبت با پيغمبر صلي الله عليه و آله نموديد ولي با اولادش دشمني كرديد.
4- ادعا كرديد با شيطان عداوت داريم ولي در عمل با او موافقت نموديد.
5- مي گوئيد ببهشت علاقمنديم اما براي وارد شدن در بهشت كاري انجام نمي دهيد.
6- گفتيد از آتش جهنم مي ترسيم ولي بدنهاي خود را در آن افكنديد.
7- به عيب گوئي مردم مشغول شديد و از عيوب خود غافل مانديد.
8- گفتيد دنيا را دوست نداريم و ادعاي بغض آنرا نموديد ولي با حرص جمعش مي كنيد.
9- اقرار به مرگ داردي ولي خويشتن را مهيا براي آن نمي كنيد.
10- مردگان را دفن نموديد اما از آنها عبرت و پند نگرفتيد اين علل ده گانه است كه باعث مستجاب نشدن دعاي شما مي شود.
كتاب داستانها و پندها جلد چهارم |
مصطفى زمانى وجدانى |
((سعيد بن مسيب)) گويد: سالي قحطي شد و مردم به طلب باران شدند.
من نظر افكندم و ديدم غلامي سياه بالاي تپه اي بر آمد و از مردم جدا شد به دنبالش رفتم و ديدم لبهاي خود را حركت مي دهد، و هنوز دعاي او تمام نشده بود كه ابري از آسمان ظاهر شد.
غلام سياه چون نظرش بر آن ابر افتاد، حمد خدا را كرد و از آنجا حركت نمود و باران ما را فرو گرفت به حدي كه گمان كرديم ما را از بين خواهد برد.
((من به دنبال آن غلام شدم، ديدم خانه امام سجاد عليه السلام رفت. خدمت امام رسيدم و عرض كردم: در خانه شما غلام سياهي است، منت بگذاريد اي مولاي من و به من بفروشيد.))
فرمود: اي سعيد چرا به تو نبخشم ؛ پس امر فرمود: بزرگ غلامان خود را كه هر غلامي كه در خانه است به من عرضه كند پس ايشان را جمع كرد، ولي آن غلام را در بين ايشان نديدم.
گفتم: آن را كه من مي خواهم در بين ايشان نيست فرمود: ديگر باقي نمانده مگر فلان غلام، پس امر فرمود: او را حاضر نمودند. چون حاضر شد ديدم او همان مقصود من است گفتم: مطلوب من همين است.
امام فرمود: اي غلام، سعيد مالك توست همراهش برو. غلام رو به من كرد و گفت: چه چيزي ترا سبب شد، كه مرا از مولايم جدا ساختي ؟
گفتم: به سبب آن چيزي كه از استجابت دعاي باران تو ديدم. غلام اين را شنيد دست ابتهال به درگاه حق بلند كرد و رو به آسمان نمود و گفت:
اي پروردگار من، رازي بود مابين تو و من، الان كه آن را فاش كردي پس مرا بميران و به سوي خود ببر.
پس امام عليه السلام و آن كساني كه حضار بودند از حال غلام گريستند و من با حال گريان بيرون آمدم چون به منزل خويش رفتم رسول اما آمد و گفت اگر مي خواهي به جنازه صاحبت حاضر شوي بيا..!!
با آن پيام آور برگشتم و ديدم آن غلام وفات كرد.
يكصد موضوع 500 داستان
سيد على اكبر صداقت
امام هادى سلام الله علیه :
مَن جَمَعَ تَك وُدَّهُ ورَأيَهُ فَاجْمَعْ لَهُ طاعَتَكَ؛
هر كس نهايت دوستى و رأى نيكش را به تو عرضه كرد تو نيز نهايت فرمانبرداریات را به او ابراز كن
ميزان الحكمة: ح 11455