عدهاى بدون پاسخ وارد بهشت مىشوند
درباره اعمال است كه اگر عمل انسان خوب باشد در پيشگاه خداوند رو سفيد است و در پيش مردم هم عزيز و محترم و زندگى براى اين شخص بسيار آسان مىشود و زندگى اين چنين افراد سهل مىشود چون هميشه خدا را در نظر مىآورد در اين باره يك روايت بسيار جالب وارد شده است از رسول اكرم صلىالله عليه و آله:
قال النبى صلىالله عليه و آله اذا كان يوم القيامه انبت الله تعالى لطائفه من امتى اجنحه فيطيرون من قبور هم الى الجنان يسرحون فيها و يتنعمون كيف شاوا؟
فتقول الملائكه: هل رأيتم الحساب؟ فيقولون ما راينا حسابا.
فيقولون: هل جزتم الصراط؟ فيقولون: ما راينا صراطا.
فيقولون: هل رايتم جهنم؟ فيقولون: ما راينا شيئا.
فتقول: الملائكه من امه من انتم؟ فيقولون: من امه محمد صلىالله عليه و آله.
فيقولون: نشدناكم نشدناكم الله حدثونا ما كانت اعمالكم فى الدنيا؟ فيقولون: خصلتان كانتا فينا فبلغنا الله هذه الدرجه بفضل رحمه.
فيقولون: و ما هما؟ فيقولون: كنا اذا خلونا نستحيى ان نعصيه و نرضى باليسير مما قسم لنا.
فتقول الملائكه: حق لكم هذا(6)
حضرت رسول اكرم صلىالله عليه و آله فرمود: چون روز قيامت شود خداوند تبارك و تعالى بروياند بالهايى براى طائفه از امت من پس طيران كنند از قبرهاى خود به بهشت در حالى كه سير مىكنند در آن و برخوردارند از نعمت آن به هر نحوى كه بخواهد.
پس ملائكه مىگويند: آيا حساب را ديديد؟ مىگويند: ما حساب را نديديم.
مىگويند: آيا از صراط گذشتيد؟ مىگويند: ما صراط را نديديم.
مىگويند آيا جهنم را ديديد؟ مىگويند: ما جهنم را هم نديديم.
پس فرشتگان مىگويند: شما از امت كدام پيغمبر هستيد؟ مىگويند ما از امت حضرت محمد صلىالله عليه و آله هستيم.
ملائكه مىگويند: ما شما را قسم مىدهيم بخدا كه بيان كنيد كه اعمال شما در دنيا چه بوده؟ مىگويند: دو خصلت در ما بود كه خداوند به فضل رحمت خود ما را به اين درجه رسانيد.
ملائكه گويند: آن دو خصلت چه بود؟ گويند: ما هرگاه خلوت مىكرديم شرم مىنموديم كه خدا را معصيت كنيم و به آنچه خدا بما روزى كرده بود راضى بوديم.
پس ملائكه گويند: كه شايسته و حق شما است.
مومن آن است كه ظاهرش با باطن يكسان باشد چه در خلوت و چه در جلوت بايد براى مومن فرق نداشته باشد.
معصيت خيلى موثر است در زندگى يعنى انسان را گرفتار مىكند گناه نكردن سبب مىشود كه زندگى انسان براحتى بگذرد.
در زمان بنى اسرائيل مرد گناهكارى بود و از همه نوع معصيت كوتاهى نمىكرد او در يكى از مسافرتهاى خود به سر چاهى رسيد و ديد يك سگى از غايت تشنگى زبانش را بيرون آورده و له له مىزند و نفس نفس به چاه نگاه مىكند مرد گنهكار به حال سگ زبان بسته ترحم كرد و دلش سوخت شال خود را به كفش خود بست و به اين وسيله آب از چاه بيرون آورده به آن حيوان خورانيد و تشنگى او را فرو نشاند و كاملا سيراب نموده و نجاتش داد.
خداوند مهربان به پيامبران زمان وحى كرد كه به آن بنده بگو كارى كه انجام دادهاى كوشش ترا پذيرفتم و از عمل تو خوشنودم و لذا از سر تقصيرات و گناهانت گذشته و مورد عفو خود قرار دادم مرد عاصى پس از شنيدن جريان خود از كارهاى ناشايسته و قبيح خود نادم و پشيمان شد و از گمراهى بطريق هدايت و راه رستگارى برگشت(7).
چيزى بالاتر از اين نيست كه انسان خدمت به ديگران كند دست كسى را بگيرد شما نگاه كنيد يك فرد مرجع عالى قدر شيعه چه اندازه به مردم و به اسلام خدمت مىكند و لذا آثار اينها هميشه باقى است.
در روايت منقول است كه خداوند عزوجل به حضرت داود وحى كرد اى داود بشنو از من آنچه را مىگويم و حقيقت را به مردم ابلاغ كن هر كس روز قيامت به پيش من يك حسنه بياورد من او را داخل بهشت مىنمايم حضرت داود عرض كرد خدايا آن عمل كدام است خطاب رسيد كسى كه غم و غصه بنده مرا رفع نمايد و او را از ناراحتى آسوده كند(8).
بزرگان دين مربيان اخلاق فرمودند: در موقع بگو خدايا ما را يك لحظه بخودمان وامگذار و عاقبت ما را ختم به خير بگردان آنقدر افرادى بودند به مقاماتى نايل شدند ولى در عاقبت گرفتار عذاب الهى شدند و كسانى هم بودند در مرحله اول بيچاره بودند از خط مستقيم دور بودند و گرفتار عذاب خدا بودند ولى اواخر زندگى خداوند بر آنها منت گذاشت و آنها را هدايت كرد و عاقبت بخير شدند در اين زمينه تأييد عرضم.
راهزن در اثر توبه محبوب خدا مىشود
از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) منقول است كه فرمود: مردى با خانواده خويش از راه دريا مسافرت كرده و سوار كشتى شدند و در اثر نامساعد بودن دريا كشتى آنان شكسته و خرد شد جمعيتى كه در كشتى بودند همه آنها هلاك و غرق آب شدند جز همسر آن مرد كه روى تخته پاره كشتى قرار گرفته و امواج پيكر او را به لب دريا انداخت زن به جزيرهاى از جزاير دريا پناهنده شد و در جزيره با مردى كه راهزن بود مصادف گرديد كه شغل او هميشه ناراحت كردن مردم بود.
و در آن جزيره خود را مخفى مىساخت براى اذيت كردن ناگهان چشم گشود و زنى را ديد بالاى سرش ايستاده است گفت: آيا تو انسانى يا جن هستى زن جواب داد از انس هستم راه زن بدون اينكه با او حرفى بزند جلو او نشست و خواست با او عمل خلاف عفت مرتكب بشود.
زن كه خود را در چنگال يك مرد بىايمان و از خدا بى خبر گرفتار ديد مضطرب گرديد راهزن گفت: چرا ناراحتى آن بانوى با ايمان گفت: از خدا ترس دارم دزد گفت: از اين عمل و از اين كار تا حال انجام دادهايد زن جواب داد نه بخدا قسم آن مرد گفت: تو اينقدر از خدا ترس دارى در حاليكه تا اين موقع همچو عمل زشت را به جا نياوردى و الان نيز نفرت دارى پس بخدا قسم من از تو اولى ترم كه از خداى خود ترس داشته باشم.
پس از اين از بانو كناره گرفت و بجانب اهل عيال مراجعت نمود و در اثناء راه نفس خود را مورد مذمت قرار داد و توبه كرد و واقعا پشيمان شد از عمل سابق خود.
اتفاقا با راهب نصارا در راه تصادف و برخورد نمود كه آفتاب سوزان بر سر آنان مىتابيد آن مرد دير نشين به آن جوان گفت: از خدايت بخواه كه تكه ابرى بفرستد و بر سر ما سايه افكند تا از شدت حرارت خورشيد راحت شويم.
جوان در جواب گفت: من پيش خدا آبرو ندارم زيرا تا حال كار نيك بجا نياوردم و جرات ندارم از خدا چيزى در خواست نمايم.
عابد دير نشين گفت: پس من دعا كنم و تو آمين بگو جوان جواب داد قبول كردم راهب رو بطرف خدا نمود درخواست حاجت خويش كرد جوان نيز آمين گفت فورا به امر پروردگار لكه ابرى در آسمان پيدا شد و! سر آنان سايه افكند و مدتى زير همان ابر راه رفتند و پس از زمانى به سر دوراهى رسيدند و از يكديگر جدا و مفارقت نمودند و هر كدام راه خود را پيش گرفت ناگهان راهب ديد تكه اب بالاى سر آن جوان به حركت در آمد.
عابد گفت: اى جوان تو خوبتر از من بودهاى و براى احترام و مقام تو بوده است كه خداوند اين قطعه ابر فرستاده بود خواهش دارم از قصه و سرگذشت خود مرا مطلع ساز.
جوان داستان خود را با آن زن به عابد شرح داد راهب گفت: اى جوان بدان در اثر خوف و ترس كه بخود راه دادهاى خداوند از سر تقصيرات تو گذشته و ترا آمرزيده و متوجه باش كه ديگر پس از اين به طرف معصيت نروى(9).
6 - زبده الاحاديث ج 2 ص 320.
7 - انوار نعمانيه ج 4 ص 66.
8 - بحار الانوار ج 6 ص 5.
9 - اصول كافى ج 2 ص 69.